سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خوش آمدید


 

این متن را از بالای لوستر خانه ی قشنگمون می نویسم. می دونید چرا؟ چون باز این دوست شما، این شاسخین دسته گل به آب داده.اصلا و کلاو جزئا این موجود زنده اگر  دسته گل به آب نده روزگارش سنبلی نمی شود.حالا شما میگید که من با این حیوون زبون نفهم چیکار کنم؟ صبح خیر سرم فرستادمش بیرون گفتم برو یه شیر از بقالی سر کوچه بخر.از همین شیرهای پاستوریزه کم چرب بدون گاز و افزودنی های مجاز .از همین شیرهای بی خاصیتی که قیمتش هم روز به روز بالاترمی رود.حتی بهش تاکید کردم که تاریخ مصرفش رو هم نگاه کنه که حتما مال امسال باشه.رفته و بعد از دو ساعت با یک تکه طناب از در اومده تو. البته نصف طنابش بیرون در بود و من نمیدیدم.گفتم پس چی شد این شیر؟گفت بیارمش تو؟گفتم پــــــــــ نـــــــــــ پـــــــ میخوایی چیکارش کنی؟هلاک شدیم از بی شیری .اونم سر طناب رو کشید و گفت بیا تو ، خودش اجازه داد. یهو دیدم ای دل غافل یک شیر جنگلی با چه عظمت و ابهتی از در اومد تو.بجای سلام هم یه نعره ی غرش آلود و خشونت آمیز زد که کل وجودمو لرزوند و از ترس پریدم بالای لوستر! تو همون حالت ازش پرسیدم اینو از کجا اوردی؟ گفت پیداش کردم.گفتم چــــــــــــــــی؟ پیداش کردی؟ از کجا پیداش کردی؟ گفت توی اتوبان بود ، فکر کنم داشت دنبال یه پل هوایی می گشت.یه نگاه کردم به شیره که داشت تلویزیون نگاه می کرد و اتفاقا اخبار داشت از شیرهای ولو شده تو تهران حرف می زد.شاسخین که میگه این شیرها شهری هستند و کاری با ما ندارند و ما رو نیش نمیزنند!!! واسه همین هم حاضر نیست اونو از خونه ببره بیرون.حالا شما بگید من چیکار کنم؟


نوشته شده در پنج شنبه 90/10/29ساعت 6:5 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت