سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خوش آمدید

 

خر جوانی میخواست زنی اختیار کند. سر انجام مادر خویش را مجبورکرد که به خواستگاری ماچه خر همسایه برود. مادر که پاردُمش از گردش روزگارساییده شده بود به اوگفت : الاغ جان ، برای ازدواج باید مغز خر و دل شیر داشت، می دانم که اولی را داری ولی از داشتن دومی بیم دارم.

نره خر که از عطر یونجه زار و بوی دلدار سرمست بود، پاسخ داد : مادرجان به خود بیم راه مده ،هرچه خواهی از مرحوم پدر به ارث برده ام، دیگر نگران چه هستی ،اکنون آنچه می توانی در حق این خرترین انجام بده که یار چشم انتظار است و رقیب بسیار.

سرانجام مادر با اکراه به خواستگاری رفت و پس از چندی به میمنت و مبارکی خطبه عقد جاری شد و زندگی سرشار از خریت آنها آغاز گردید و اینک ادامه ماجرا...

ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 90/5/11ساعت 3:42 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

 

 

ملانصرالدین روزی به بازار رفت تا دراز گوشی بخرد.
مردی پیش آمد و پرسید: کجا می روی؟ گفت:به بازار تا درازگوشی بخرم.
مرد گفت: انشاءالله بگو.
گفت: اینجا چه لازم که این سخن بگویم؟ درازگوش در بازار است و پول در جیبم. چون به بازار رسید پولش را دزدیدند.
چون باز می گشت، همان مرد به استقبالش آمد و گفت: از کجا می آیی؟
گفت: از بازار می آیم انشاءالله، پولم را زدند انشاءالله، خر نخریدم انشاءالله و دست از پا درازتر بازگشتم انشاءالله!!!!!


نوشته شده در دوشنبه 90/5/10ساعت 6:22 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

یه روز، وقتی هیزم شکن مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود ، تبرش افتاد تو رودخونه.
وقتی در حال گریه کردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟
هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت. " آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: " نه. "فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید که آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شکن جواب داد : نه.فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟
جواب داد: آره. فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد.
یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب. (هههههههه)
هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟
هیزم شکن جواب داد " اوه فرشته، زنم افتاده توی آب. "
فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟
" آره " هیزم شکن فریاد زد. فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه" هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش.سوء تفاهم شده. میدوونی، اگه به جنیفر لوپز" نه" میگفتم تو میرفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی.و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم تو میرفتی و با زن خودم می اومدی و من هم میگفتم آره  اونوقت تو هر سه تارو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره.


<<<نکته اخلاقی این داستان اینه که هر وقت یه مرد دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفید می باشد>>>


نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 2:5 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

اگر خداوند لحظه‌ای فراموش می‌کرد که من عروسکی کهنه‌ام و تکه کوچکی زندگی
 به من ارزانی می‌ داشت، احتمالا همه آنچه را که به فکرم می‌رسید نمی‌گفتم، بلکه
 به همه چیزهایی که می‌گفتم فکر می‌کردم، ارج همه چیز در نظر من نه در ارزش
 آنها که در معنایی است که دارند، کمتر می‌خوابیدم و بیشتر رویا می‌دیدم چون
 می‌دانستم هر دقیقه که چشمانمان را برهم می‌گذاریم شصت ثانیه نور را از دست
 می‌دهیم، هنگامی که دیگران می‌ایستادند راه می‌رفتم و هنگامی که دیگران
 می‌خوابیدند بیدار می‌ماندم. هنگامی که دیگران صحبت می‌کردند گوش می‌دادم و از
 خوردن یک بستنی شکلاتی چه حظی که نمی‌بردم!

ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 1:5 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

الیوت هندلر و همسرش "روث " مالک کمپانی تولید عروسک " MATTEL " هستند که تولید کننده عروسک های مشهور باربی است که طبق برآوردها تا کنون بیش از 1 میلیارد ( هر ثانیه 3 عروسک ) از این عروسک در سراسر جهان به فروش رفته است .

"الیوت هندلر" بنیانگذار شرکت تولید کننده عروسک های باربی درگذشت.

به گزارش البرزنیوز و به نقل از نیویورک تایمز هندلر روز جمعه در سن 95 سالگی بر اثر حمله قلبی در خانه اش در لوس آنجلس درگذشت .

الیوت هندلر و همسرش "روث " مالک کمپانی تولید عروسک " MATTEL " هستند که تولید کننده عروسک های مشهور باربی است که طبق برآوردها تا کنون بیش از 1 میلیارد ( هر ثانیه 3 عروسک ) از این عروسک در سراسر جهان به فروش رفته است .

کمپانی " متل " در آغاز یک کمپانی کوچک بود که قاب عکس چوبی می ساخت اما این زوج مبتکر آمریکایی بعدها با الهام گرفتن از یک عروسک آلمانی " بیلد لیلی " تصمیم گرفتند وارد صنعت عروسک سازی شوند و چون دخترشان " باربرا " درگذشته بود تصمیم گرفتند نام عروسک های جدید تولید کمپانی شان را " باربی " بگذارند .

تا کنون قریب به 3 نسل از شهروندان آمریکا و دیگر کشورهای جهان ، دوران کودکی و نوجوانی خود را با این عروسک ها سپری کرده اند و کمپانی " متل " با توسعه فروش این عروسک توانسته است به یک غول در صنعت عروسک سازی جهان تبدیل شود و امروزه عروسک باربی و ضمانم آن تنها تولیدات این شرکت را تشکیل نمی دهد بلکه طیفی از کتاب ، بازی و انیمیشن های مختلف از جمله محصولات پر طرفدار آن شمرده می شوند.

برآورد شرکت متل حاکی از این است که بیش از 100 هزار نفر کلکسیونر باربی وجود دارد و 90 درصد آنان را بانوانی با میانگین سنی 40 سال شامل می شود که این گروه هر ساله 29 عروسک خریداری می کنند.

شرکت متل روز گذشته پس از مرگ الیوت هندلر با صدور بیانیه ای اعلام کرد که این شرکت همچنان به فعالیت های خود در زمینه تولید عروسکهای باربی همچون گذشته ادامه خواهد داد .


نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 12:4 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |


دیدمت که بر سر قبرم آمده بودی و فاتحه ای خواندی و سری به نشانه تاسف تکان دادی و رفتی...

رفتی و ندانستی که نمی دانی زنده کیست و مرده به که اطلاق می‌شود..

رفتی و نفهمیدی که قبر چیست و به چه کسی اسیر و مدفون می‌گویند.

کاش می توانستی ببینی که من آسوده و فارغ‌البال؟مختار و مجاز به انجام هر کاری هستم و

هرکجا که بخواهم در لحظه‌ای ؟ می‌روم....کاش می‌توانستی بدانی که این تو هستی که

قید و بندهای زندگی اسیرت کرده و تکرارهای این دنیا تو را در منجلاب مرگ ذهنی و فکری‌؟دفن و غرق کرده‌است...کاش می‌توانستی درک کنی که این من بودم که بخاطر هر لحظه مردنت؟

کوته‌فکریت؟ناآگاهیت و ساده‌انگاریت سر را به نشانه تاسف تکان می‌دادم و رفتنت را نگاه‌ می‌کردم ....کاش می‌ فهمیدی که در دنیای شما زندگان؟ مردگی؟ زندگی است....کاش می‌دانستی که به واقع؟ مردن همان‌زندگی است....

و کاش میدانستی تو اسیر و مدفونی در زندان جسم.........

این هم ادامه همون!



نوشته ای بر روی یک سنگ قبر................


   بر روی یک سنگ قبر نوشته شده بود:

          التماست نمیکنم!

             تنها مینویسم :بیا

                   بی گریه کنارم باش

                         مگر چه میشود.................



نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 11:45 صبح توسط شاسخین نظرات ( ) |

این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 شده. توسط یک کوذک آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی دارد:

وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم، وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم، وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم... و تو، آدم سفید، وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی، وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای، وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی، و وقتی می میری، خاکستری ای... و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟


نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 11:24 صبح توسط شاسخین نظرات ( ) |

به دوستم میگم دارم واسه چند روز میرم آبادان. میگه واسه کار داری میری؟
 یه دماسنج خریدم دارم میرم تو دمای بالای 50 درجه تستش کنم

رفتم الکتریکی می گم آقا سه راهی دارین؟ میگه سه راه برق؟!!!
پـَـَـ نــه پـَـَــــ سه راه آذری، دربست

نصفه شب یکی از بالا درمون پرید تو حیاط داداشم گفت علی دزده؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ "زوروِ " داره از دست گروهبان گارسیا در میره

پسره اومده خواستگاریم میگم من الان می خوام درس بخونم می گه یعنی چند سال دیگه می خوای ازدواج کنی؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ 10 دقیقه صبر کنی این صفحه رو بخونم درسم تموم میشه
ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 10:35 صبح توسط شاسخین نظرات ( ) |

پیغام گیر سعدی

از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک گر فرصتی دادی به دستم

پیغام گیر فردوسی

نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا برآید بلند آفتاب

پیغام گیر خیام

این چرخ فلک، عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه، منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه، پاسخت خواهم داد

پیغام گیر منوچهری

از شرم، به رنگ باد باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیام، پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم

پیغام گیر مولانا

بهر سماع از خانه ام، رفتم برون، رقصان شوم
شوری برانگیزم به پا، خندان شوم، شادان شوم
برگو به من پیغام خود، هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم، جان تو را قربان شوم!

پیغام گیر باباطاهر

تلیفون کرده ای جانم فدایت
الهی مو به قربون صدایت
چو از صحرا بیایم، نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت

پیغام گیر نیمایوشیج

آی آد م ها!
که اندرپشت خط
درانتظارپاسخی هستید !
یک نفرهم ،اینک اندر خانه ی مانیست!
که پاسخ گوی الطاف شماباشد.
اگربادست وپای دائم ازچنگ فضای سرخ ناامنی
واین دریای تندوتیره وسنگین که می دانید
رهاگشتم
وسوی خانه برگشتم
سلامی گرم خواهم داد درپاسخ
محبت های بسیارعزیزان را...

پیغام گیر حافظ

رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زان زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور !


نوشته شده در یکشنبه 90/5/2ساعت 2:32 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

خانم مغرور :

به نام خدایی که زن آفرید        حکیمانه امثال ِ من آفرید

خدایی که اول تو را از لجن        و بعداً مرا از لجن آفرید !

برای من انواع گیسو و موی        برای تو قدری چمن آفرید !

مرا شکل طاووس کرد و تورا        شبیه بز و کرگدن آفرید !

به نام خدایی که اعجاز کرد        مرا مثل آهو ختن آفرید

تورا روز اول به همراه من        رها در بهشت عدن آفرید

ولی بعداً آمد و از روی لطف        مرا بی کس و بی وطن آفرید

خدایی که زیر سبیل شما        بلندگو به جای دهن آفرید !

وزیر و وکیل و رئیس ات نمود        مرا خانه داری خفن آفرید

برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب        شراره ، پری ، نسترن آفرید

برای من اما فقط یک نفر  درب       پیت برای غمو زندگی آفرید !

برایم لباس عروسی کشید        و عمری مرا در کفن آفرید

به نام خدایی که سهم تو را        مساوی تر از سهم من آفرید

 

 

 

پاسخ حکیمانه آقا:

به ‌نام خداوند مردآفرین  که بر       حسن صنعش هزار آفرین

خدایی که از گِل مرا خلق کرد        چنین عاقل و بالغ و نازنین

خدایی که مردی چو من آفرید        و شد نام وی احسن‌الخالقین

پس از آفرینش به من هدیه داد        مکانی درون بهشت برین

خدایی که از بس مرا خوب ساخت       ندارم نیازی به لاک، همچنین

رژ و ریمل و خط چشم و کرم        تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین

دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست        نه کار پزشک و پروتز، همین !

نداده مرا عشوه و مکر و ناز         نداده دم مشک من اشک و فین!

مرا ساده و بی‌ریا آفرید  جدا        از حسادت و بی‌خشم و کین

زنی از همین سادگی سود برد  به        من گفت از آن سیب قرمز بچین

من ساده چیدم از آن تک‌ درخت         و دادم به او سیب چون انگبین

چو وارد نبودم به دوز و کلک         من افتادم از آسمان بر زمین

و البته در این مرا پند بود            که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین

تو حرف زنان را از آن گوش گیر         و بیرون بده حرفشان را از این

که زن از همان بدو پیدایش‌ات          نشسته مداوم تو را در کمین


نوشته شده در یکشنبه 90/5/2ساعت 2:24 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

<   <<   6   7      >

قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت