سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خوش آمدید

 

دفتر موسیقی وزارت فرهنگ و ارشاد، محسن یگانه را از خواندن قطعات آلبوم «رگ خواب» در اجراهای خود محروم کرد.

 به گزارش شبکه ایران پس از شکایت علی چراغعلی، مدیر برنامه محسن یگانه، خبر ممنوع الکار شدن این خواننده جوان پاپ اعلام شد.

پس از آن علی ثابت مدیر برنامه جدید محسن یگانه درگفتگو با یک خبرگزاری اعلام کرده بود که این خبر یک شایعه است و محسن یگانه مشکلی برای ادامه فعالیت خود ندارد!

در ادامه این مباحث دفتر موسیقی وزارت ارشاد در نامه ای این خواننده را از خواندن قطعات آلبوم «رگ خواب» تا اعلام نظر قطعی دستگاههای قضایی منع کرد.

 

 

 


نوشته شده در جمعه 90/7/8ساعت 5:44 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

  گوگل ، بدون تو هرگز!

امروزه دیگر تصور زندگی بدون گوگل امری ناممکن و سخت باشد. موتور جستجوی گوگل به همراه دیگر سرویس های جذاب این شرکت، نقش مهمی را در زندگی ما بازی می کنند. امروزه نام Google تبدیل به یک فعل شده و مترادف عبارت web search یا جستجوی وب به کار می رود. و بدون شک یکی از پرطرفدارترین موتورهای جستجو است.



در ادامه مطلب به مناسبت سالروز تولد این شرکت نگاهی گذرا به لوگوهای تولد این شرکت و تاریخچه محصولات آن خواهیم داشت.


ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 90/7/7ساعت 5:10 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

آیا این تصویر نمایانگر چند ستون است یا چند آدم ؟1

**************************************************
آیا شنونده های این نوازنده آدمند یا خانه!!!؟

**************************************************
بدون شرح!!!؟

**************************************************
قابل توجه!!!؟

**************************************************
آیا تعداد این ها (13) یا ( 12 ) است !!!؟

**************************************************
آیا صورت جنین را می بینید!!!؟

**************************************************
چه کسی بالااست و چه کسی پائین است!!!؟

**************************************************
آیا این عکس یک صورت است یا باغ وحش!!!؟

**************************************************
آیا این تصویر یک صورت است یا یک منظره طبیعی !!!؟

**************************************************
آیا این تصویر کوه های قطب شمال است یا یک گله اسب!!!؟

**************************************************
آیا این تصویر سایه درختان است یا چند خانمی که در حال گذشتن از رودخانه هستند!!!؟!

**************************************************

آیا در این عکس اردکی را می بینید یا خرگوش!!!؟


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/7ساعت 5:3 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

فرامرز و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرامرز ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.
هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرامرز رساند و او را از آب بیرون کشید.
وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.
هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست. 
و اما خبر بد
این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...
.....................
 حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/7ساعت 4:18 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

برایت آرزو دارم ...

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی

بفهمی زندگی بی عشق نازیباست

دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی

به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی

بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها

بخوانی نغمه ای با مهر

دعایت می کنم، در آسمان سینه ات

خورشید مهری رخ بتاباند

دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی

بیاید راه چشمت را

سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر

دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی

با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را

دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا

تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری

و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد

مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی

دعایت می کنم، روزی بفهمی

گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است

دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد

با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست

شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا

بخوانی خالق خود را

اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور

ببوسی سجده گاه خالق خود را

دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی

پیدا شوی در او

دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و

با او بگویی:

بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست

دعایت می کنم، روزی

نسیمی خوشه اندیشه ات را

گرد و خاک غم بروباند

کلام گرم محبوبی

تو را عاشق کند بر نور

دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی

با موج های آبی دریا به رقص آیی

و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی

بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی

لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی

به کام پرعطش، یک جرعه آبی بنوشانی

دعایت می کنم، روزی بفهمی

در میان هستی بی انتها باید تو می بودی

بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا

برایت آرزو دارم

که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو

اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی

بگیرد آن زبانت

دست و پایت گم شود

رخساره ات گلگون شود

آهسته زیر لب بگویی، آمدم

به هنگام سلام گرم محبوبت

و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را

ندانی کیستی

معشوق عاشق؟

عاشق معشوق؟

آری، بگویی هیچ کس

دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی

ببندی کوله بارت را

تو را در لحظه های روشن با او

دعایت می کنم ای مهربان همراه

تو هم ای خوب من

گاهی دعایم کن
 


نوشته شده در سه شنبه 90/7/5ساعت 4:43 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

http://www.taknaz.ir/ax1/ax/3.gif
 

آب رادیاتور ماشین بخور محتاج نامردان نباش!


آدم دیوانه را بنگی بس است خانه پرشیشه را سنگی بس است!


اتوبوس من غصه نخور،منم یه روز بزرگ میشم!(ژیان)


اگر از عشقت نکنم گریه و زاری  / به جهنم که مرا دوست نداری!


اگه الله کند یاری / چه اف باشد چه سوسماری!


اگر خواهی بمیری بی بهانه / بخور ماست وخیار وهندوانه!


التماس2A!

ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم / تو عشق گل داری،من عشق گل اندامی!


ای روزگار / با ما شدی ناسازگار!


بپر بالا که گیر نمیاد!


باغبان در را مبند من مرد گلچین نیستم / من خودم گل دارم و محتاج یک گل نیستم!

بحث30یا30 ممنوع!

بخور و بخواب کارمه / الله نگهدارمه!



به مادرت رحم کن کوچولو!


تا جام اجل نکردم نوش / هرگز نکنم تو را فراموش!


تا سگ نشوی کوچه و بازار نگردی / تا کوچه و بازار نگردی نشوی گرگ بیابان!


تاکسی نارنجی / از من نرنجی!

تجربه نام مستعاری است که بر خطاهای خود میگذاریم!

جون من داداش یه خورده یواش!



جهان باشد دبستان و همه مردم دبستانی / چرا باید شود طفلی ز روز امتحان غافل؟!!

داداش مرگ من یواش / امان از دست گلگیر ساز و نقاش!

دختر ار بهر عفت میکند چادر به سر / نامه را از زیر چادر میدهد دست پسر!

درخت مکر زن صد ریشه دارد / فلک از دست زن اندیشه دارد!

در طواف شمع میگفت این سخن پروانه ای / سر پیچ سبقت نگیر جانا مگر دیوانه ای!


دلبرا دل به تو دادم که به من دل بدهی / دل ندادم که به من ساندوچ و دلمه دهی!


دلبری دارم چو مار عینکی / خوشگل وزیبا ولی کم پولکی!

دنبالم نیا آواره میشی!

.دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ / ای هیچ تر از هیچ تو بر هیچ مپیچ!

دودوتا هفتا کی به کیه!


حالا که خر تو خره ماهم پیرایدم(ژیان)


رخش بی قرار!


رقیف بی کلک مادر!


رنج گل بلبل کشید و برگ گل را باد برد / رنج دختر مادر کشید و لذتش داماد برد!

رود میرود اما ریگذارش میماند!

زندگی بدون عشق مثل ساندوچ بدون نوشابه هست!

زندگی بدون عشق مانند شلوار بدون کش هست!

«zoor nazan farsi neveshtam»

ژیان عشقت مرا بیچاره بنمود / ز شهر و خانه ام آواره بنمود!


سر پایینی نوکرتم / سر بالایی شرمندتم(ژیان)



شب و روز رانندگی در جاده ها کار من است / از خطر باکی ندارم جون خدا یار من است!

شکر بترازوی وزارت برکش / شو همره بلبل بلب هر مهوش!


(اینو برعکس هم که بخونی همین میشه)

عشق میکروبی است که از راه چشم وارد میشود و قلب را عاشق میکند!


قربان وجودی که وجودم ز وجودش بوجود آمده است!


کوه از بالا نشینی رتبه ای پیدا نکرد / جاده از افتادگی از کوه بالا میرود!


گاز دادن نشد مردی / عشق آن است که بر گردی!

گدایان بهر روزی طفل خود را کور میخواهند / طبیبان جملگی خلق را رنجور میخواهند!


تمام مرده شویان راضیند بر مردن مردم بنازم مطربان را که خلق را مسرور میخواهند!

گلگیرم ولی گل نمیگیرم!


نوکرتم ننه!

یه بار پریدی موتوری دو بارپریدی موتوری آخر می افتی موتوری!


نوشته شده در سه شنبه 90/7/5ساعت 4:36 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

شادترین شغلهای دنیا کدامند؟

این مطلب فقط جنبه طنز و سرگرمی دارد.

واژه ای است که:

اصفهانیها هنگام ورود مهمان...

اردبیلی ها برای بلند کردن اجسام سنگین...

شیرازیها موقع سر کار رفتن...

و لرها از آن در پیچها به جای ترمز استفاده می کنند...


نوشته شده در سه شنبه 90/7/5ساعت 4:34 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

معمای زندانی (تست هوش)

شخصی درون زندانی حبس شده است. اتاقی که این شخص در آن نگاهداری می شود دو در دارد که یکی به سمت چوبه دار راه دارد ولی دیگری به بیرون زندان راه دارد و منجر به آزادی زندانی می شود. هر یک از این درها یک نگهبان دارد که یکی ازآنها همیشه راست می گوید و دیگری همیشه دروغ و هر دو از اینکه کدام در به کجا راه دارد و نیز از راستگویی یا دروغگویی نگهبان دیگر آگاهند.

زندانی ما حق دارد تنها یک سوال از یکی از نگهبان ها بپرسد و سپس یکی از درها را انتخاب کند. در ضمن نگهبان ها فقط با “بلی” یا “خیر” پاسخ می دهند. او چطور می تواند با تنها یک سوال دری که به سوی آزادی باز می شود را پیدا کند؟!

قبل از اینکه پاسخ را در انتهای صفحه ببینید کمی فکر کنید!

معمای زندانی (تست هوش)

معمای زندانی (تست هوش)

پاسخ:

فکرهاتون را کردید؟

ساده است (همیشه معما بعد از حل ساده است!). زندانی به سراغ یکی از نگهبان ها می رود و می پرسد:

“اگر من از نگهبان دیگر بپرسم که این در به سمت آزاد شدن باز می شود یا نه، او چه خواهد گفت؟”

اگر در مذکور، در ِ آزادی باشد، دو حالت پیش می آید:

1- یا نگهبان راستگو بوده، که او با توجه به دروغگو بودن نگهبان دیگر (که پاسخ خواهد داد : خیر) جواب می دهد: “خیر”

2- اگر نگهبان دروغگو باشد، جواب نگهبان دیگر ( بلی ) را برعکس خواهد کرد و او هم خواهد گفت ” خیر”!

پس جواب “خیر” به معنای اینست که این در، به سمت بیرون زندان راه دارد! به همین ترتیب جواب “بلی” یعنی این در به چوبه دار ختم می شود.

ساده بود ، نه؟!


نوشته شده در سه شنبه 90/7/5ساعت 4:17 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.

بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد.

دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام می گفتند: که دست از تلاش

بردارند چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد. بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد.

اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. هر چه بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد او مصمم تر می شد تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد. بقیه قورباغه ها از او پرسیدند: مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟

معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع  او در تمام مدت فکر می کرد که دیگران او را تشویق می کنند.


نوشته شده در سه شنبه 90/7/5ساعت 1:6 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

 با ما همراه باشید با قصه عشق یک مرد جوان! حتما لذت می برید !

 من سرم توی کار خودم بود ...

 

 

 


 

 

 بعد یه روز یه نفر رو دیدم و عاشقش شدم.


 اون این شکلی بود !

 


 ما اوقات خوبی با هم داشتیم ،یه روز من یه کادو مثل این بهش دادم !


 

 وقتی اون هدیه من رو پذیرفت ، من اینجوری شدم!

 


 


 ما تقریبا همه شب ها ، با هم گفت و گو می کردیم.

 


 

 و این وضع من توی اداره بود.

 


 وقتی همکارام من و دوستم رو دیدند، اینجوری نگاه می کردند.

 


 و من اینجوری بهشون جواب می دادم.

 


 

 اما روز والنتاین ، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه!

 


 

و من اینجوری بودم.

 بعدش اینجوری شدم.

 


 

 احساس من اینجوری بود!

 


 بعد اینجوری شدم!

 


 بله .. آخرش به این حال و روز افتادم!

 


 

 

بسوزه پدر عاشقی که این شده وضعم!


نوشته شده در یکشنبه 90/7/3ساعت 2:44 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      >

قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت