سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خوش آمدید

با صدای جیغ زن از خواب پرید.

_<نور ! یک نور عجیب در اتاق است!!>

مرد یهودی از خواب پرید و با شتاب به سمت اتاق رفت.چادر را که دید,همه چیز به یادش آمد.

چادر فاطمه (س) را به جای قرض به علی(ع) امانت گرفته بود.حالا نور چادر اتاق را پر کرده

بود . مرد یهودی و همسرش از تعجب و شگفت زدگی اقوامشان را خبر کردند و برای دیدن چادر

نورانی به منزل آوردند.با دیدن نور چادر فاطمه(س)هشتاد نفر از یهودی های مدینه مسلمان شدند...

حجاب,رساندن زن به رتبه عالی معنویت است.


بحار ج 43 ص 40 و خلاصه ای از این روایت در مناقب شهرآشوب ج 3 ص 118117 ,منتهی الآمال ص 160


نوشته شده در دوشنبه 92/7/1ساعت 4:1 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |


پنج روزی گذشت و دولت تو

هیچ‌کاری نکرد، روحانی!

آبی از دولت تو گرم نشد

شد دلم از تو سرد، روحانی!

*

فکر و تدبیر تو گرانی را

همه دیدیم که مهار نکرد!

طیّ این  چند سال هم نکند-

آنکه در چند روز کار نکرد!

*

مشکل اشتغال حل نشده‌ست

وعده‌هایت چه شد؟ چه می‌گویی؟

نکند اوفتاده از جیبت

گم شده  آن کلید جادویی!

*

آنهمه وعده شد فراموشت

چون که از رای ما شدی پیروز؟

حل نشد مشکلات کشور،هیچ-

رمضان هم که تازه شد سی‌روز!

*

با دو تا بُردِ ورزشی، یا شیخ!

آنزمان خلق شد نمک‌گیرت!

حال تحریم‌ها اضافه شده‌ست

خوش‌قدم، مرحبا به تاثیرت!

*

تازه سطحِ توقّعاتِ همه

از تو بالا نبود،پایین بود!

تبِ «مُچّکریم» یادت هست؟

پاسخ آن تشکّرات این بود؟!

*

اعتدالت عجب وزیرانی

برگزید و  معرفی فرمود!

برو ای‌شیخ، بچّه گول نزن!

مثلاً این فراجناحی بود؟!


نوشته شده در شنبه 92/5/19ساعت 3:12 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

کودکی به مامانش گفت: من واسه تولدم دوچرخه می خوام!‎

بابی پسر خیلی شیطون و بازیگوشی بود! اون همیشه همه رو اذیت می کرد…

مامانش بهش گفت: آیا حقته که یه دوچرخه برات بگیریم واسه تولدت؟!

بابی گفت آره…

مامانش بهش گفت: برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده!

 

نامه شماره یک:

سلام خدای عزیز.

اسم من بابی هست.

من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.

دوستدار تو: بابی

بابی کمی فکر کرد

دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد! برا همین نامه رو پاره کرد…

 

نامه شماره دو:

سلام خدا.

اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم.

لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.

بابی

 

اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده! واسه همین پارش کرد…

 

نامه شماره سه:

سلام خدا.

اسم من بابی هست.

درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.

بابی

بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده! واسه همین پارش کرد…

او تو فکر فرو رفت!!!

بعد از مدتی رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا!

مامانش دید که کلکش کار ساز بوده؛ بهش گفت:

خوب برو.  ولی قبل از شام خونه باش.

و بابی رفت کلیسا…

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 92/4/15ساعت 9:6 صبح توسط شاسخین نظرات ( ) |

 

با اجازه همه بزرگترهای مجلس،ما در طول چند سالیکه مدرسه میرفتیم و درس می خواندیم دبیرهای نازنینی داشتیم که نمی گذاشتند حتی یک شب را راحت بگذرانیم و هر روز شکنجه های روحی و روانی به نام مشق شب یا تکلیف بر دوش ما میگذاشتند.از شما چه پنهان که از تکلیف فراری بودیم و اصلا با آن میانه خوبی نداشتیم.آن زمان ها فکر میکردیم که همه مردم مثل ما هستند،یعنی از تکلیف دل خوشی ندارند.این قضیه گذشت و ازروزهای درس و مدرسه فاصله گرفتیم و به زمان حال رسیدیم.می گویند گردش روزگار شرایط زندگی را دگرگون می کند.درست مانند ارزش تومان که روزی برای خود برو و بیایی داشت و امروز درگوشه ای نشسته و درتنهایی اوج گرفتن دلار و سکه را نگاه می کند.از قضا در روزگار فعلی گویا بر عکس زمان ما همه مشتاق تکلیف شده اند.هرچقدر ما.........

<**<** ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 92/2/1ساعت 2:41 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

صورت سود و زیان دل من پر ضرر است /
کسری آورده به اندازه ی چشمی که تر است *
کسری آورده به اندازه ی قلب تو ای یار /
کسری آورده که از هر دو جهان بی خبر است! *
کل سرمایه‌ ی من جلوه ی لبخند تو بود /
رفته بر باد بدون تو جهان بی ثمر است *
دو، سه دیدار، تو بر من بدهی داری ولیک /
لاوصول است دلت بس که ز من بر حذر است *
به دلت نامه نوشتم که بدهکار منی /
سندش هست دل من که چنین پر شرر است *
قیمتی نیست چنان عمر من، اما تو بدان /
گشته مستهلک تو، بس که نگاهش به در است *
گفته ای راه وصال تو رهی جانفرساست /
بهترین سود جهان سود ره پر خطر است *
خواستم با تو سفر را به نظر بنشانم /
دلم انگار که سربار تو در این سفر است *
حرف چشمان و زبان تو تفاوت دارد /
این همه وجه مغایر ز تو دردی دگر است *
گشت سرمایه‌ من صرف سهام دل تو /
بس که دادیم هزینه، همه اش بر هدر است *
کمی عمر و فزونی تورم، سببی است /
که در این دوره، امیدم به قضا و قدر است *
بد حسابی تو آتش زده بر شعر سپهر /
هر چه تصحیح کنم کار تو را، بی اثر است


نوشته شده در پنج شنبه 92/1/29ساعت 3:44 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می‌خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.

 وقتی از گل فروشی خارج شد? دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می‌کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می‌کنی؟

 دختر گفت:...... ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 92/1/6ساعت 12:52 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

  به‌راستی اگر دانش‌آموزی در حیاط مدرسه لیز بخورد، مقصر کیست؟
وزیر آموزش و پرورش (حاجی بابایی) چندی پیش خطاب به دانش‌آموزانی که در هوای سرد حیاط مدرسه برای شرکت در مراسم هوای پاک ایستاده بودند، گفت: مواظب باشید پای‌تان لیز نخورد یا دچار سرماخوردگی نشوید، چرا که این‌جا هر اتفاقی که برای شما بیافتد، یقه ما را می‌گیرند !
 
لیز خوردن دانش آموزان
 
به رغم گذشت چند روز از این اظهارنظر، رسانه‌های جهان همچنان به بازتاب‌های این خبر می‌پردازند. به‌راستی اگر دانش‌آموزی در حیاط مدرسه لیز بخورد، مقصر کیست؟ به برخی از اظهارنظرها توجه کنید:
نوشته شده در جمعه 91/11/6ساعت 10:5 صبح توسط شاسخین نظرات ( ) |


هنرپیشه معروف سینما؟

· محمدرضا گلزار
· محمدرضا علفزار
· محمدرضا چمنزار
· محمدرضا دشت


هنرپیشه مرحوم سینما؟

· رضا ژیان
· رضا ماکسیما
· رضا فولکس
· رضا خاور

هنرپیشه مرحوم فیلم ممل آمریکایی؟

· نعمت اله گرجی
· نعمت اله ساقه طلایی
· نعمت اله شیرین عسل
· نعمت اله مینو
نوشته شده در چهارشنبه 91/10/20ساعت 11:7 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

 امام حسین هنوز مظلوم است
 چون وقتی محرم می‌آید…
ستار پولدارترین مرد شهر، یکماه تکیه راه می‌اندازد و خودش در روز تاسوعا سر مردم گل می‌مالد و 11 ماه هم سرشان شیره!


حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم می‌آید…
قدرت سامورایی! شب ها در تکیه لخت می‌شود و میانداری می‌کند و روزها مردم را لخت می‌کند و زورگیری …!

حسین (ع) هنوز مظلوم است

چون وقتی محرم می‌آید…
فرشید پوسترهای گلزار و مهناز افشار را از بساطش جمع می‌کند و آخرین ورژن! پوسترهای علی‌اکبر (ع) و حضرت عباس (ع) را در بساطش پهن …!


حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم می‌آید…
آقا احمد تا پایان اربعین تمام پاساژش را سیاه می‌کند و تا آخر سال هم مشتری‌هایش را!

حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم می‌آید…
قادر روزهای تاسوعا و عاشورا قمه می‌زند و علم می‌کشد ولی در ماه رمضان سیگار از لبش نمی‌افتد!


حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم می‌آید…
سیامک چشم چران! که پاتوقش همیشه خدا نزدیک مدارس دخترانه است در دسته‌های عزاداری اسفند دود می‌کند!

حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم می‌آید…
نیما پشت ماکسیمایش می‌نویسد “من سگ کوی حسینم” ولی هیچ وقت از سگ 11ماهه‌اش دور نمی‌شود!

حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم می‌آید…
حاج آقا مداح معروف شهر بابت 7 ساعت مداحی حقوق 250 روز یک کارگر را می‌گیرد!

حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم می‌آید…
رییس شرکت لبنیات شیر تو شیر! 30شب شیر صلواتی به خلق خدا می‌دهد و 335 روز هم با اضافه کردن آب شیرشان را می‌دوشد!


حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم می‌آید…
به جای آنکه ما بر مصیبت مولا بگرییم، مولا بر مصیبت ما می‌گرید!

حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم می‌آید…
حاج آقا ، 9شب مردم را به تقوی دعوت می‌کند ولی در شب دهم سر زود پایین آمدن از منبر با هیت امنا دعوا می‌کند!

حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم می‌آید…
هیت امنای مسجد …علیه السلام! درست وقت اذان ظهر عاشورا اطعام عزاداران را شروع می‌کنند و بعد از آن با انرژی و فلوت! سینه می‌زنند و گریه می‌کنند !

حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی محرم می‌آید…
کل یوم عاشورا
یعنی…10 روز و شب …غم گریه
کل ارض کربلا
یعنی…چند مسجد و چند تکیه !

حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی خورشید عصر عاشورا غروب کرد
او هم می‌رود
تا سال بعد !
تا یاد بعد!


نوشته شده در جمعه 91/10/15ساعت 1:49 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

دور تا دور حوض خانه ما

پوکه های گلوله گل داده است

پوکه های گلوله را آری

پدر از آسمان فرستاده است

 

عید آن سال ،حوض خانه ما

گل نداد و گلوله باران شد

پدرم رفت و بعد هشت بهار

پوکه های گلوله گلدان شد

 

پدرم تکه تکه هر چه که داشت

رفت همراه با عصاهایش

سال پنجاه و هفت چشمانش

سال هفتاد و پنج پاهایش

 

پدرم کنج جانماز خودش

بی نیاز از تمام خواهش ها

سندی بود و بایگانی شد

کنج بنیاد حفظ ارزش ها

 

روی این تخت رنگ و رو رفته

پدرم کوه بردباری بود

پدر مرد من به تنهایی

ادبیات پایداری بود ....


نوشته شده در چهارشنبه 91/10/13ساعت 7:2 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت