در مطبّت آمدم رنجور و بیمار ای طبیب! شب همه شب ماندهام از غصّه بیدار ای طبیب! قوّه بیناییام افتاده از کار ای طبیب! روز روشن گشته بهر من شب تار ای طبیب! دارویی تجویز کن بهر منِ زار ای طبیب! * عینکم گم گشت چون افتاد از روی دماغ حالیا از جُستنش یکدم نمی یابم فراغ بعد از این دیگر از او هرگز نمی گیرم سراغ چون نمیبینم چراغ آخر چه بینم با چراغ؟! بحث عینک منتفی شد! دست بردار ای طبیب! * روزنامه خواندن من گشته ضایع از اساس وقتِ خواندن میکنم دائم به چشمم التماس «حرف» ها قاطی، «رقم» ها جملگی با هم مُماس ناتوانم در شمارِ صفرهــــــــــای اختلاس! زحمتی گر نیست جای من تو بشمار ای طبیب! * در نگاهم گاه قاطی میشود تریاق و زهر سخت درهم میشود مرزِ میانِ لطف و قهر گرچه کس نادیدنی چون من نمی بیند به دهر عاجزم از دیدن اجناس ارزان توی شهر مرغ ارزان را نمی بینم به بازار ای طبیب! * گوئیا دیگر نمانده در دو چشم بنده نور چونکه کارایی نمیبینم در ارباب امور مثل ایشان پیش پای خویش میبینم به زور گر علاجم نیست کاری کن شوم یکباره کور! کان مرا بهتر بُوَد زین رنج، صدبار ای طبیب!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |