سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خوش آمدید

یه روز یکی میره دیوونه خونه  از یه دیوونه میپرسه چرا دیوونه شدی؟   

میگه من یه زن گرفتم که یه دختر 18ساله داشت . دخترِ زنم با بابام ازدواج کرد پس زنِ من مادر زنِ پدر شوهرش شد. دختر زنِ من پسری زایید که داداش من و نوه زنم بود پس نوه منم بود ، پس من پدر بزرگ داداشم بودم ، زن من پسری زایید که (در این صورت) زنِ پدرم ، خواهرِ ناتنیِ پسرعمویِ مادر بزرگش شد ، پس پسرم ، داداشِ مادربزرگش بود ومن خواهرزاده پسرم شدم وپسرم دایی من شد.

خلاصه سرت رو درد نیارم تو اگه جای من بودی خداییش دیوونه نمی شدی؟

 

 

من خودم نشستم و حسابی روی این نوشته فکر کردم و دیدم همه نسبت ها درسته.

 حالا اینو واسه شما نوشتم که:

 اولاً بخونید یه ذره بخندید.

دوماً اینکه اگه یه چند وقتی هست از مغزتون درست و حسابی کار نکشیدید (البته بلا نسبت اونایی که از مغزشون کار می کِشند) و احتمالاً یه لایه خاک روی اون نشسته ، بشینید و قشنگ روش فکر کنید و ببینید چه رابطه با حالیه.

اگر جایی سوتی پیدا کردید بگید درستش کنم.

جایزه پیدا کردن سوتی : یک بلیت رفت و برگشت به مترو.


نوشته شده در سه شنبه 90/4/14ساعت 2:11 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت