سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خوش آمدید

parvaneزن به شوهر میگه : ببینم حقوق این ماهت کجاست؟


Click here to enlarge

زن: بذار جیباتو بگردم!

Click here to enlarge

زن (در حالی که جیب پشت شلوار شوهرش رو چک می کنه) : پس کجا قایمش کردی ذلیل مرده؟!
مرد (با گریه): به خدا تو جیبام نیست!

Click here to enlarge

زن: ای وای اونجا رو کیفم گذاشتیش!
مرد: امون نمیدی بهت بگم که

Click here to enlarge



زن: مرسی عزیزم بیخود نیست من اینقدر دوست دارم!

Click here to enlarge


Click here to enlarge
Click here to enlargeClick here to enlargeClick here to enlargeClick here to enlargeClick here to enlarge

نوشته شده در دوشنبه 90/6/7ساعت 5:18 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

طنزستان

نظر به این که برخی از علاقمندان به سینما در خصوص عکس های منتشر شده از یک فیلم در حال اکران سوالاتی داشته و برخی از آن ها نیز دچار سوتفاهم شده‌اند لذا سوالاتی به شرح زیر برای رفع هر گونه سوتفاهم احتمالی مطرح می‌شود تا پاسخگوی نیاز مخاطبان باشد!

Persianv.com At site

نکته کلیدی این عکس چیست؟
الف) ساخت فیلم زن 2500 چهره
ب)قابلیت صدور هنرپیشه به اقصی نقاط دنیا
ج)پشت صحنه فیلم  face off
د)زنی برای تمام نقش‌ها


Persianv.com At site

حدس بزنید رابطه دبه با این فرد چیست؟
الف)نکته انحرافی است
ب)تبلیغ نوعی شربت است
ج)آشتی سنت و مدرنیته در عکاسی فشن
د)خاکی بودن هنرپیشه زن

Persianv.com At site

هدف عکاس از گرفتن این عکس چه بوده است؟
الف)برنده شدن در مسابقات عکاسی مد و لباس
ب) نشان دادن شیوه های بی توجهی پسران به دختران
ج) لبخند ژکوند در عکاسی
د) طرح ویژه نظارت بزرگترها بر روابط دختر و پسر


بدیهی است به همه کسانی که در این آزمون شرکت کرده و بیشتر پاسخ درست را بدهند کلی جایزه تعلق خواهد گرفت.


با تشکر ستاد ویژه رفع ابهام!!!!!!!!!!!

نوشته شده در دوشنبه 90/6/7ساعت 4:56 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

 

گریه کن عزیزم اما نه واسه خودت

واسه اینکه نمی شه دیگه بیام تولدت

گریه کن جداییا ما رو رها نمی کنن

آدما انگار برای ما دعا نمی کنن

گریه کن حالا، که از هم باید جدا باشیم

بشینیم منتظر معجزه خدا باشیم

گریه کن منم دارم مث تو گریه می کنم

به خدای آسمونامون گلایه می کنم

گریه کن تو بختمون یه برف سنگین نیومد

این همه پرنده رد شد مرغ آمین نیومد

گریه کن واسه شبایی که بدون هم بودیم

تنهایی برای سنگینی غصه کم بودیم

گریه کن برای روزایی که خورشیدی نداشت

دلای من و تو که به فردا امیدی نداشت

گریه کن فکر کن دلیلی ندارم، فقط همین

واسه ی فاصله که از آسمونه تا زمین

 


نوشته شده در دوشنبه 90/6/7ساعت 4:33 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

 

می گویند، اگر کسی‌ چهل‌روز پشت‌  سر هم‌ جلو در خانه‌اش‌ را آب‌ و جارو کند،
 
حضرت‌ خضر به‌ دیدنش‌ می‌آید و  آرزوهایش‌ را برآورده‌ می‌کند.

سی‌ و نه‌ روز بود که‌ مرد بیچاره‌ هر روز صبح‌ خیلی‌ زود از خواب‌ بیدار می‌شد و جلو در خانه‌اش‌ را آب‌ می‌پاشید
 
و جارو می‌کرد. او‌ از فقر و تنگدستی‌ رنج‌ می‌کشید. به‌ خودش‌ گفته‌ بود:
 
اگر خضر را ببینم، به‌ او می‌گویم‌ که‌ دلم‌ می‌خواهد ثروتمند بشوم.
 
مطمئن‌ هستم‌ که‌ تمام‌ بدبختی‌ها و گرفتاری‌هایم‌ از فقر و بی‌پولی‌ است.


 روز چهلم‌ فرارسید. هنوز هوا تاریک‌ و روشن‌ بود که‌ مشغول‌ جارو کردن‌ شد.

کمی‌ بعد متوجه‌ شد مقداری‌ خار و خاشاک‌ آن‌ طرف‌تر ریخته‌ شده‌ است. با خودش‌ گفت:
 
با این‌که‌ آن‌ آشغال‌ها جلو در خانه‌ من‌ نیست، بهتر آنجا را هم‌ تمیز کنم.
 
هرچه‌ باشد امروز روز ملاقات‌ من‌ با حضرت‌ خضر است، نباید جاهای‌ دیگر هم‌ کثیف‌ باشد..

 
مرد بیچاره‌ با این‌ فکر آب‌ و جارو کردن‌ را رها کرد و داخل‌ خانه‌ شد تا بیلی‌ بیاورد و آشغال‌ها را بردارد.
 
وقتی‌ بیل‌ به‌دست‌ برمی‌گشت، همه‌اش‌ به‌ فکر ملاقات‌ با خضر بود با این‌ فکرها مشغول‌ جمع‌ کردن‌ آشغال‌ها شد.

 
 ناگهان‌ صدای‌ پایی‌ شنید. سربلند کرد و دید پیرمردی‌ به‌ او نزدیک‌ می‌شود. پیرمرد جلوتر که‌ آمد سلام‌ کرد.

مرد جواب‌ سلامش‌ را داد.

پیرمرد پرسید: .صبح‌ به‌ این‌ زودی‌ اینجا چه‌ می‌کنی؟

مرد جواب‌ داد: دارم‌ جلو خانه‌ام‌ را آب‌ و جارو می‌کنم.
 
آخر شنیده‌ام‌ که‌ اگر کسی‌ چهل‌ روز تمام‌ جلو خانه‌اش‌ را آب‌ و جارو کند، حضرت‌ خضر را می‌بیند..

پیرمرد گفت: حالا برای‌ چی‌ می‌خواهی‌ خضر را ببینی؟

مرد گفت: آرزویی‌ دارم‌ که‌ می‌خواهم‌ به‌ او بگویم..

پیرمرد گفت: چه‌ آرزویی‌ داری؟ فکر کن‌ من‌ خضر هستم، آرزویت‌ را به‌ من‌ بگو..

مرد نگاهی‌ به‌ پیرمرد انداخت‌ و گفت: برو پدرجان! برو مزاحم‌ کارم‌ نشو..

پیرمرد اصرار گرد: حالا فکر کن‌ که‌ من‌ خضر باشم. هر آرزویی‌ داری‌ بگو..

مرد گفت: تو که‌ خضر نیستی. خضر می‌تواند هر کاری‌ را که‌ از او بخواهی‌ انجام‌ بدهد..

پیرمرد گفت: گفتم‌ که، فکر کن‌ من‌ خضر باشم‌ هر کاری‌ را که‌ می‌خواهی‌ به‌ من‌ بگو شاید بتوانم‌ برایت‌ انجام‌ بدهم..

مرد که‌ حال‌ و حوصله‌ی‌ جروبحث‌ کردن‌ نداشت، رو به‌ پیرمرد کرد و گفت:
 
اگر تو راست‌ می‌گویی‌ و حضرت‌ خضر هستی، این‌ بیلم‌ را پارو کن‌ ببینم..

پیرمرد نگاهی‌ به‌ آسمان‌ کرد. چیزی‌ زیرلب‌ خواند و بعد نگاهی‌ به‌ بیل‌ مرد بیچاره‌ انداخت.
 
 در یک‌ چشم‌ به‌هم‌ زدن‌ بیل‌ مرد بیچاره‌ پارو شد.
 
 مرد که‌ به‌ بیل‌ پارو شده‌اش‌ خیره‌ شده‌ بود، تازه‌ فهمید که‌ پیرمرد رهگذر حضرت‌ خضر بوده‌ است.
 
چند لحظه‌ای‌ که‌ گذشت‌ سر برداشت‌ تا با خضر سلام‌ و احوالپرسی‌ کند و آرزوی‌ اصلی‌اش‌ را به‌ او بگوید، اما از او خبری‌ نبود.

مرد بیچاره‌ فهمید که‌ زحماتش‌ هدر رفته‌ است.
 
به‌ پارو نگاه‌ کرد و دید که‌ جز در فصل‌ زمستان‌ به‌درد نمی‌خورد در حالی‌ که‌ از بیلش‌ در تمام‌ فصل‌ها می‌توانست‌ استفاده‌ کند.

 

از آن‌ به ‌بعد به‌ آدم‌ ساده‌ لوحی‌ که‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ هدفی‌ تلاش‌ کند،
 
اما در آخرین‌ لحظه‌ به‌ دلیل‌ نادانی‌ و سادگی‌ موفقیت‌ و موقعیتش‌ را از دست‌ بدهد،
 
می‌گویند بیلش‌ را پارو کرده‌ است.

نوشته شده در دوشنبه 90/6/7ساعت 4:16 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |


بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می‌شدیم، بزرگ که شدیم، حتی 100تا کلاف هم سرگرم‌مون نمی‌کنه .

-بچه که بودیم، چه دل‌های بزرگی داشتیم، اکنون که بزرگیم، چه دلتنگیم!
- کاش دل‌هامون به بزرگی بچگی بود.
- کاش برای حرف‌زدن، نیازی به صحبت‌کردن نداشتیم و فقط «نگاه» کافی بود.

- بچه که بودیم تو جمع گریه می‌کردیم، بزرگ که شدیم، تو خلوت.

- بچه که بودیم راحت دل‌مون نمی‌شکست، بزرگ که شدیم، خیلی آسون دل‌مون می‌شکنه.

- بچه که بودیم همه‌رو 10تا دوست داشتیم، بزرگ که شدیم، بعضی‌هارو هیچی، بعضی‌هارو کم و بعضی‌ها‌رو بی‌نهایت دوست‌داریم.

 - بچه که بودیم قضاوت نمی‌کردیم و همه یکسان‌بودن، بزرگ که شدیم، قضاوت‌های درست و غلط موجب شد که اندازه‌ی دوست‌داشتنمون تغییر کنه.

- بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می‌کردیم، یک‌ساعت بعد از یادمون می‌رفت، بزرگ که شدیم، گاهی دعواهامون سال‌ها تو یادمون می‌مونه و آشتی نمی‌کنیم.

 - بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می‌شدیم، بزرگ که شدیم، حتی 100تا کلاف هم سرگرم‌مون نمی‌کنه.

 - بچه که بودیم بزرگ‌ترین آرزومون داشتن کوچک‌ترین چیز بود، بزرگ که شدیم، کوچک‌ترین آرزومون، داشتن بزرگ‌ترین چیزه.  - -بچه که بودیم آرزومون بزرگ‌شدن بود، بزرگ که شدیم، حسرت برگشتن به بچگی‌رو داریم.

- بچه که بودیم تو بازی‌هامون همه‌اش ادای بزرگ‌ترهارو درمی‌آوردیم، بزرگ که شدیم، همه‌اش تو خیال‌مون برمی‌گردیم به بچگی.

 


نوشته شده در دوشنبه 90/6/7ساعت 4:7 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

روستایی در ایران که خانم ها حق ورود به آن را ندارند!

سکوت حکمفرماست و کسی کاری به کار کسی ندارد. در کوچه ها اثری از رد پای تکه آهنهایی که در شهر "خودرو" نامیده می شود نیست. مردمانی که چون تابلو نقاشی زندگی و آداب و رسوم گذشته را در عصر ارتباطات یدک می کشند.

به گزارش ایران ناز نه تنها شبها پای تلویزیون نمی نشینند که به شب نشینی هم اعتقادی ندارند. عروسی و عزا ندارند و مراسمی چون جشن تولد، سالگرد ازدواج و... برای آنان معنا و مفهومی ندارد.

مهمان نواز هستند به شرطی که احدی از زنان قصد ورود به روستای آنان را نداشته باشد. همانطور که تا کنون کسی از دنیای بیرون زنان آنان را ندیده است. متمول هستند و از طریق فروش زمینهای پدریشان در تبریز روزگار می گذرانند. شناسنامه ندارند و جزو آمار جمعیت ایران به حساب نمی آیند. هیچگونه خدمات دولتی را دریافت نمی کنند.

جایی که هرگونه امکانات دنیای جدید را نمی پذیرند
اینجا ایستا است؛ مرموزترین روستای ایران! جایی که هیچگونه امکانات دنیای جدید را نمی پذیرند و بدون آب لوله کشی، گاز، برق، درمانگاه، ماشین آلات، وسایل ارتباطی و ... زندگی می کنند.

گروهی از پیروان میرزا صادق مجتهد تبریزی، فقیه مشهور دوره مشروطه که با الهام از آرای تجددستیز او چنین زندگی را در زمانه تسلط مدرنیته سامان داده اند.

میرزا صادق مجتهد تبریزی از فقهایی بود که در هر دو حیطه نظر و عمل، بسیار بر طرد مطلق اندیشه تجدد و دستاور هایش تاکید می کرد و تا پایان عمر بر عدم جواز استفاده از ابزار تکنولوژیک و امور جدید و مدرن فتوا می داد.

اهالی روستای ایستا واقع در شرق طالقان اوقات شرعی نماز را با شاخصه های خود استخراج کرده و آغاز و پایان ماه مبارک رمضان را نیز با رویت خویش تعیین می کنند، به رویای صادقانه معتقدند، آنان به شدت منتظر ظهور امام مهدی (عج) هستند.

فرزندان آن بعد از رسیدن به سن تکلیف مختارند که با آنان زندگی کنند یا به شهر تبریز بازگردند، هیچگونه فعالیت سیاسی و اجتماعی نداشته و باورهای خود را تبلیغ نمی کنند.

اهالی روستای ایستا شناسنامه ندارند
اهالی روستای ایستا شناسنامه ندارند و از امکانات رفاهی جدید مانند آب لوله کشی، گاز، برق، تلفن، رادیو و تلویزیون و... استفاده نمی کنند. کودکان آن روستا به سبک سنتی و مکتب خانه ای با فراگیری دروسی همانند واجبات و محرمات فقهی، خوشنویسی و اصول عقاید سواددار می شوند.

ساعت مچی و دیواری در محل زندگی "اهل توقف" وجود ندارد و سیمان و آهن در معماری خانه های آنان به کار نرفته است. آنان به نحو اسرارآمیزی از مردم فاصله می گیرند و کمتر کسی را به خانه خود راه می دهند. از هر نوع مظاهر مدرنیته و تکنولوژی دوری می کنند و با این عزلت گزینی و انتخاب زندگی رهبانی، هاله ای از شایعات و سخنان عجیب را در اطراف خود پراکنده اند.

اهالی بومی طالقان که به درستی نمی دانند اینان از کجا آمده اند و چه مرام و مسلکی دارند، گاه آنان را اسماعیلی مذهب و زمانی دراویش ترک دنیا گفته قلمداد می کنند که در انتظار ظهور امام مهدی (آخرین پیشوای شیعیان) هستند.


نوشته شده در یکشنبه 90/6/6ساعت 4:21 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

به گزارش آخرین نیوز، آینده نوشت:

حجت الاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان، شب گذشته در مراسم احیای شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان با اشاره به برخی مشکلات و نابسامانی های موجود در کشور، از مردم عذرخواهی کرد.

این واعظ مشهور که مراسم احیای وی یکی از شلوغترین برنامه های تهران است و در شبهای 19 و 21 رمضان از سیما پخش شد، دیشب پس از چند بار قسم خوردن گفت: مایی که شعار دادیم، منبر رفتیم، بیانیه دادیم، شما رو فرستادیم جلو که انقلاب کنید، دنبال میز و پست نبودیم و نیستیم، ?اما این وضعی که پیش اومده رو نمی خواستیم.

وی در برنامه قرآن به سر گرفتن، با سوز و گداز  خطاب به مردم اظهار کرد: ?مردم! ما رو ببخشید؛ ?ما به شما وعده هایی دادیم که نشد. نمی خواستیم شما تو فشار باشید نمی خواستیم گرونی باشه و …

وی ?با بیان این که در برخی موارد انقلاب دست نامحرمان افتاده، حدود دو سه دقیقه از برخی مشکلات تبری می جست و از مردم طلب بخشش می کرد.

انصاریان در جای دیگری از صحبتش هم گفت، غیر از امام زمان نباید به کس دیگری امید داشته باشیم.


نوشته شده در شنبه 90/6/5ساعت 2:26 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

به گزارش خبرنگار مویسقی برنا، «علیرضا قمیشی» پس از سال‌ها بالاخره سال قبل توانست نخستین آلبوم رسمی اش «اسیر» را در بازار موسیقی ایران منتشر کند و  بیلبوردهای تبلیغاتی این آلبوم که نام «قمیشی» را حتی بزرگتر و برجسته تر از نام آلبوم درج کرده بود، سبب شد استقبال خوبی از آلبوم این خواننده از سوی مخاطبان کنجکاو موسیقی به عمل آید و او شهرت و اعتبار خاصی را در بین اهالی موسیقی از آن خود کند.

این خواننده این روزها به شدت درگیر آلبوم جدید اش است ولی از بد روزگار نامی که برای آلبومش انتخاب کرده بود، زودتر از انتشارآلبومش، روی آلبوم یکی از خواننده های لس آنجلسی سر در آورد تا این خواننده مجبور شود باز هم مراحل مجوز نام جدید آلبوم‌اش را از سر بگیرد.

آلبوم قمیشی قرار بود «شناسنامه» نام بگیرد که دو برادر دوقلو و پرطرفدار لس آنجلسی زودتر از این خواننده آلبومشان را با این اسم راهی بازار کردند تا به نوعی «شناسنامه» پسر قمیشی باطل شود!

این آلبوم تقریبا تمام مراحل ساخت و تولید اش را سپری کرده و اوایل نیمه دوم سال وارد بازار موسیقی کشور خواهد شد.


نوشته شده در شنبه 90/6/5ساعت 2:7 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

به گزارش سرویس وبلاگ صراط نیوز عباس علوی در وبلاگ همسنگریها نوشت :

گشت ارشاد، امنیت اجتماعی، امر به معروف و نهی از منکر و ...

همه اینها در جایگاه خود کارهایی بجا، زیبا و پسندیده هستند اما به تنهایی نمی توانند موجبات رستاخیزی یک جامعه و دوری ملت را از نواهی به همراه داشته باشند.

تا زمانی که الگوی جوانان یک جامعه در قاب جادویی و یا حتی در مستطیل سبز در بیراهه تباهی گام بردارند نمی توان راه راست را با زور و تزویر به افراد جامعه فهماند.

تا زمانیکه در جمهوری اسلامی چنین جشن ها و فستیوال هایی برگزار شود نمی توان به بهبودی وضعیت حجاب در جامعه امیدوار بود.

زبانم تلخ است و باید مرا ببخشید!

اما به صراحت می گویم تا وقتی که مسئولان فرهنگی این مرز و بوم نخواهند از خواب غفلت بیدار شوند و در برابر وضعیت اسف بار و مستهجن بازیگران سینما ایستادگی کنند، گشت ارشاد و امنیت اجتماعی، آب در هاون کوبیدن است.

سینمای ما و بازیگران ما در سراشیبی بی بند و باری قرار گرفته اند و ایستادن در برابر آنان کار هر کسی نیست

 

گشت ارشاد کجا بود؟! + عکس

تا زمانی که الگوی جوان ما این آقای بازیگر باشد مطمئنا نمی توان به گشت ارشاد امید بست

 

گشت ارشاد کجا بود؟! + عکس

این بازیگران نه تنها هنرمند نیست بلکه فاتحه هنر را هم خوانده اند

و تا وقتی که چشم دختران جوان ما به چنین زنانی باشد مطمئنا نمی توان پیوند گسسته آنان را با حجاب برتر التیام بخشید

 

گشت ارشاد کجا بود؟! + عکس

 

گشت ارشاد کجا بود؟! + عکس

قابل توجه مسئولانی که دم از فرهنگ و دلسوزی برای این فرهنگ می زنند:

 

گشت ارشاد کجا بود؟! + عکس

شاد باشید که مورد تشویق و تایید این خانم بازیگر قرار گرفته اید!

 

گشت ارشاد کجا بود؟! + عکس

نه "الیاس" می تواند دست اندرکاران فرهنگی را از "اغما" خارج کند و نه گشت ارشاد

مطمئنا اگر گشت محترم ارشاد شب سه شنبه در حاشیه دوازدهمین جشن سینمایی و تلویزیونی دنیای تصویر در سالن همایشهای بین المللی برج میلاد حاضر می شد، می توانست تذکر بیشتری ارائه کند و تعهد بیشتری بگیرد تا اینکه در چهارراه ولیعصر(عج) سکنی گزیند.

 

گشت ارشاد کجا بود؟! + عکس

 

 


نوشته شده در شنبه 90/6/5ساعت 1:54 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

خدا مشتی خاک را بر گرفت. می خواست لیلی را بسازد،از عشق خود در آن دمید و لیلی پیش از آنکه با خبر شود عاشق شد.اکنون سالیانی است که لیلی عشق می ورزد،لیلی باید عاشق خدا باشد زیرا خداوند در آن دمیده است و هر که خدا در آن بدمد عاشق می شود.

لیلی نام تمام دختران ایران زمین است، و شاید نام دیگر انسان واقعی!!!!

لیلی زیر درخت انار نشست، درخت انار عاشق شد، گل داد،سرخ سرخ، گلها انار شدند،داغ داغ.هر اناری هزار دانه داشت.دانه ها عاشق بودند، بی تاب بودند،توی انار جا نمی شدند. انار کوچک بود، دانه ها بی تابی کردند. انار ناگهان ترک برداشت. خون انار روی دست لیلی چکید. لیلی انار ترک خورده را خورد، اینجا بود که مجنون به لیلی اش رسید.

در همین هنگام خدا گفت: راز رسیدن فقط همین است، فقط کافیست انار دلت ترک بخورد.

خدا انگاه ادامه داد: لیلی یک ماجراست، ماجرایی آکنده از من، ماجرایی که باید بسازیش.

شیطان که طاقت دیدن عاشق و معشوقی را نداشت گفت: لیلی شدن ، تنها یک اتفاق است، بنشین تا اتفاق بیفتد.

آنان که سخن شیطان را باور کردند، نشستند و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد.

اما مجنون بلند شد، رفت تا لیلی اش را بسازد ...

خدا گفت: لیلی درد است، درد زادنی نو، تولدی به دست خویشتن است

شیطان گفت: آسودگی ست، خیالی ست خوش.

خدا گفت: لیلی، رفتن است. عبور است و رد شدن.

شیطان گفت: ماندن است و فرو در خویشتن رفتن.

خدا گفت: لیلی جستجوست. لیلی نرسیدن است و بخشیدن.

شیطان گفت: لیلی خواستن است، گرفتن و تملک کردن

خدا گفت: لیلی سخت است، دیر است و دور از دسترس است

شیطان گفت: ساده است و همین جا دم دست است ...

و این چنین دنیا پر شد از لیلی هایی زود، لیلی های ساده ی اینجایی، لیلی هایی نزدیک لحظه ای.خدا گفت: لیلی زندگی است، زیستنی از نوعی دیگر چون سخن خدا بدینجا رسید ، لیلی جاودانی شد و شیطان دیگر نبود.

مجنون، زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد. لیلی می دانست که مجنون نیامدنی است، اما ماند، چشم به راه و منتظر، هزار سال.

لیلی راه ها را آذین بست و دلش را چراغانی کرد، مجنون نیامد، مجنون نیامدنی است.

خدا پس از هزار سال لیلی را می نگریست، چراغانی دلش را، چشم به راهی اش را...

خدا به مجنون می گفت نرود و مجنون نیز به حرف خدا گوش می داد.

خدا ثانیه ها را می شمرد، صبوری لیلی را.

عشق درخت بود، ریشه می خواست، صبوری لیلی ریشه اش شد. خدا درخت ریشه دار را آب داد، درخت بزرگ شد، صدها شاخه، هزاران برگ، ستبر و تنومند.

سایه اش خنکی زمین شد، مردم خنکی اش را فهمیدند، مردم زیر سایه ی درخت لیلی بالیدند.

لیلی هنوز هم چشم به راه است چراکه درخت لیلی باز هم ریشه می کند.

خدا درخت ریشه دار را آب می دهد.

مجنون نمی آید، مجنون هرگز نمی آید. مجنون نیامدنی است، زیرا که درخت باز هم ریشه می خواهد.

لیلی قصه اش را دوباره خواند، برای هزارمین بار و مثل هربار لیلی قصه باز هم مرد. لیلی گریست و گفت: کاش این گونه نبود. خدا گفت : هیچ کس جز تو قصه ات را تغییر نخواهد داد ،لیلی! قصه ات را عوض کن.

لیلی اما می ترسید، لیلی به مردن عادت داشت، تاریخ هم به مردن لیلی خو گرفته بود.

خدا گفت: لیلی عشق می ورزد تا نمیرد، دنیا لیلی زنده می خواهد.

لیلی آه نیست، لیلی اشک نیست، لیلی معشوقی مرده در تاریخ نیست، لیلی زندگی است.

لیلی! زندگی کن !

اگر لیلی بمیرد، دیگر چه کسی لیلی به دنیا بیاورد؟ چه کسی گیسوان دختران عاشق را ببافد؟

چه کسی طعام نور را در سفره های خوشبختی بچیند؟

چه کسی غبار اندوه را از طاقچه های زندگی بروبد؟ چه کسی پیراهن عشق را بدوزد؟

لیلی! قصه ات را دوباره بنویس.

لیلی به قصه اش برگشت.

این بار نه به قصد مردن، بلکه به قصد زندگی.

و آن وقت به یاد آورد که تاریخ پر بوده از لیلی های ساده ی گمنام و ......


نوشته شده در شنبه 90/6/5ساعت 1:45 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت