سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خوش آمدید

 


پائیز  سووووووت می زند...طولانی و پر سوز...

عینک متعلق به نویسنده مشهور 80 سال پیش، میلیون ها دلار بفروش می رسد ! یک عینک کاملا معمولی و کهنه ، تنها بخاطر اعتبار و نام صاحبش ، این همه ارزشمند می شود ، صدها هزار برابر ارزشمندتر از طلا و جواهرات امروزی !

چقدر خنک نیستند ثانیه های اکنون .... پسر همسایه مان با هزار مکافات وام می گیرد و می رود آخر مدل گوشی تلفن همراهی را که – مدام تبلیغش را جیغ می زنند توی روزمرگی آدمها - می خرد !

تلفن همراهم نمی گذارد خواب بماند توی چشمانم . دلم نمی خواهد جواب بدهم . می ترسم حرف بزنم وته مانده شیرین صحنه خوابم بپرد از وجودم اما.....سلام می کنم....سلامم طعم خواب دارد هنوز ! دوستم می گوید : خب تقصیر خودته دیگه ! اگه مثل بقیه ساعت کار و خوابت رو تنظیم کنی این جوری نمی شه.آخه کدوم آدم عاقلی از سر شب تا 5 صبح درس میخونه و تازه اون موقع می خوابه ؟ که چی بشه ؟ فلانی رو یادته ؟ همونی که تا سوم راهنمایی بیشتر نخوند.یادته رفت سر کار؟الآن هم ازدواج کرده.فقط بیا وببین زندگیش رو....چندتا زمین و خونه به اسم خودش خریده ... باورت میشه ؟ وااااای خوش بحالش...ای ی ی حال تو هی بشین شب تا صبح درس بخون!.... سکوت می کنم .... وبعد می گویم : خوبی ؟ چه خبرا؟ او دارد با نهایت دقت (!) سوالاتم را جواب می دهد و من در لابه لای گوش دادن به حرفهایش به این فکر می کنم که دراین سووووت زدن ممتد سوز و سرما ، در این خنکی ثانیه های اکنون ، در این " باورت میشه "های روزمره ، چه سلاح خوبی است این سکوت ممتد خوش طعم....

هوا پاییز تر از همیشه....


نوشته شده در دوشنبه 90/8/16ساعت 2:21 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت