گاهی احساس می کنم که رابطه حسین (ع) با علی اکبر (ع) فقط رابطه یک پدر و پسر نیست. می مانم که کدامیک از این دو مرادند و کدامیک مرید؟ مراد حسین (ع) است یا علی اکبر (ع)؟
اگر مراد حسین (ع) است که هست، پس این نگاه مریدانه او به قامت علی اکبر (ع)، به راه رفتن او ، به کردار او، و حتی لغزش مژگان او از کجا آمده است؟! و اگر محبوب علی اکبر (ع) است پس این بال گستردن و سر ساییدن در آستان حسین (ع) چگونه است؟
رابطه حسین با علی اکبر فقط رابطه یک پدر و پسر نیست. رابطه باغبان با زیباترین گل آفرینش است، رابطه عاشق و معشوق است. رابطه دو انیس و همدل جدایی ناپذیر است.
احساس می گوید رابطه علی اکبر با حسین فقط رابطه یک پسر با پدر نیست. رابطه ماموم با امام است. رابطه مرید و مراد است. رابطه عاشق و معشوق است. رابطه محب و محبوب است و اگر کفر نبود می گفتم رابطه عابد و معبود است.
اما حسین(ع)، نزدیکترین، محبوبترین و دوست داشتنی ترین هدیه را برای معاشقه با خدا برگزیده بود . شاید اندیشیده بود که خوبترهایش را اول فدای معشوق کند.
و شاید این کلام علی اکبر (ع) دلش را آتش زده بود که: "یا ابة لا ابقانی الله بعدک طرفه عین."
"پدر جان ! خدا پس از تو مرا به قدر چشم به هم زدنی زنده نگذارد. پدر جان! دنیای من آنی پس از تو دوام نیاورد . چشمهای من ، جهان را پس از تو نبیند."
چه خوب شد که نبودی لیلا!
کدام جان می توانست در مقابل این مناسبات عاشقانه دوام بیاورد؟ تو می خواستی کربلا باشی که چه کنی؟ که برای علی اکبر (ع) مادری کنی؟ که زبان بگیری؟ گریبان چاک دهی؟ که سینه بکوبی؟ که صورت بخراشی؟ که وقت رفتن از مهر مادری سرشارش کنی؟ که قدم هایش را به اشک چشم بشویی؟
... ببین لیلا! تو می خواستی چه کنی که زینب برای این دسته گل نکرد؟ به اشک چشم تمامی مادران سوگند که تو هم اگر در کربلا بودی باز همه می گفتند، مادر این جوان زینب است
امام، با دستهای لرزانش، خون را از سر و صورت و لب و دندان علی میستُرْد و با او نجوا میکرد: "تو! تو پسرم! رفتی و از غمهای دنیا رها شدی و پدرت را تنها و بییاور گذاشتی."
و بعد خم شد و من گمان کردم به یافتن گوهری، و خم شد و من گمان کردم به بوییدن گلی، و خم شد و من با خودم گفتم به بوسیدن طفل نوزادی، و خم شد و من به چشم خودم دیدم که لب بر لب علی گذاشت و شروع کرد به مکیدن لبها و دندانهای او و دیدم که شانههای او چون ستونهای استوار جهان تکان میخورد و میرود که زلزلهای آفرینش را درهم بریزد.
و با گوشهای خودم از میان گریههایش شنیدم که: "دنیا پس از تو نباشد، بعد از تو خاک بر سر دنیا."
و با چشمهای خودم بیقراری پسر را دیدم، جنازه علی اکبر را که با این کلام پدر آرام گرفت و فرو نشست: "و چه زود است پیوستن من به تو پسرم، پارهء جگرم، عزیز دلم."
علی آرام گرفت اما چه آرام گرفتنی! اینبار چندم بود که پا به آنسوی جهان میگذاشت و باز به خاطر پدر از آستانهء در سرک میکشید و بر میگشت. مگر پدر، دل از او نکنده بود که او به کندن و رفتن رضایت نمیداد؟
درست در همان زمان که بدنش تکه تکه شده بود و روح از بدن به تمامی مفارقت کرده بود، من به چشم خودم دیدم که نشست و به پدر که مضطر و ملتهب به سمت او میدوید، گفت: "راست گفتی پدر! این آغوش پیامبر است، این سرچشمهء عشق اکبر است. این همان وصال مقدر است. این جام، جام کوثر است. تشنگی بعد از این بیمعناست."
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |