یکی در خیابان سگی تشنه یافت
برش داشت و سوی خانه شتافت
به آن ماده سگ داد آب و غذا
کنار بخاری ورا داد جا
چو آلوده رو دید و ژولیده موش
به حمّام بردش، سپس زیر دوش!
چو با لیف و صابون بشستش تمیز
به مویش گلِ سر زد و عطر نیز
چو این کارها ساعتی کار برد
سگ خوشگلش را به بازار برد
مپندار در عالم خیر و شر،
نکوکاری ما ندارد ثمر
چو با سگ چنان کردآن نیکمرد
تو بنگر قضا در برابر چه کرد
به ناگه یکی بچه ی مایهدار
بیامد به یک بنز مشکی سوار
سگ ناز با یک-دوتا هاپ-هاپ
سریعاً بدزدید از آن بچه، قاپ!
چو دید آن سگ و گشت خواهان او
بگفتا:فروشیست آیا عمو؟!
بگفتا: بله،چون شمایی دو چوق!
خریدار زد از سر شوق بوق!
چو بعدش تقاضای تخفیف کرد
فروشنده از جنس تعریف کرد!
که:«کس سگ ندیدهست اینسان شکیل
به جان تو، «ژِرمَن شِپِرد»ِ اصیل!
چه گویم برایت ز اخلاق او
ز جانبخشیِ نغمه ی واق او(!)
ز بهر سگی خوب، کن تاز و تگ
بزن سگدو از صبح تا بوق سگ -
اگر بهتر از این بیابی سراغ
خودم میکنم بهر تو:واق-واق!»
دهان خریدار را چونکه دوخت
در آخر یک و نهصد آن را فروخت!
هر آنکس که نیکی کند در جهان
بسی خیر بیند از آن بیگمان!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |