دیدمت که بر سر قبرم آمده بودی و فاتحه ای خواندی و سری به نشانه تاسف تکان دادی و رفتی... رفتی و ندانستی که نمی دانی زنده کیست و مرده به که اطلاق میشود.. رفتی و نفهمیدی که قبر چیست و به چه کسی اسیر و مدفون میگویند. کاش می توانستی ببینی که من آسوده و فارغالبال؟مختار و مجاز به انجام هر کاری هستم و هرکجا که بخواهم در لحظهای ؟ میروم....کاش میتوانستی بدانی که این تو هستی که قید و بندهای زندگی اسیرت کرده و تکرارهای این دنیا تو را در منجلاب مرگ ذهنی و فکری؟دفن و غرق کردهاست...کاش میتوانستی درک کنی که این من بودم که بخاطر هر لحظه مردنت؟ کوتهفکریت؟ناآگاهیت و سادهانگاریت سر را به نشانه تاسف تکان میدادم و رفتنت را نگاه میکردم ....کاش می فهمیدی که در دنیای شما زندگان؟ مردگی؟ زندگی است....کاش میدانستی که به واقع؟ مردن همانزندگی است.... و کاش میدانستی تو اسیر و مدفونی در زندان جسم......... این هم ادامه همون! نوشته ای بر روی یک سنگ قبر................ بر روی یک سنگ قبر نوشته شده بود: التماست نمیکنم! تنها مینویسم :بیا بی گریه کنارم باش مگر چه میشود.................
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |