سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خوش آمدید

تشدید فشار لابی اسراییلی "اتحاد در برابر ایران هسته ای "
کمپانی ژاپنی: به ایران جرثقیل نمی فروشیم از آن برای دار زدن استفاده میکنند
کسانی که در ایران در ملأ عام اعدام شده اند ، عمدتاٌ قاچاقچیان مواد مخدر ، متجاوزین به نوامیس و سارقان مسلح و قاتلان بوده اند.
در اثر فشارهای یک لابی حامی اسراییل در آمریکا ، یک کمپانی ژاپنی تولید جرثقیل اعلام کرد که در پی دریافت گزارش هایی مبنی بر استفاده از جرثقیل های این شرکت برای اعدام در ملأ عام محکومان در ایران ، روابط خود با این کشور را قطع کرده و دیگر به ایران جرثقیل نخواهد فروخت.

به گزارش عصر ایران اعلامیه کمپانی ژاپنی تولید جرثقیل " تادانو " چند روز پس از سرمقااله روزنامه لوس آنجلس تایمز منتشر شد که طی آن این روزنامه آمریکایی از اعدام محکومان در ایران  با استفاده از این جرثقیل های ساخت کمپانی ژاپنی خبر داده بود.

مارک والاس رییس لابی اسراییلی "اتحاد در برابر ایران هسته ای " ( uani) در این سرمقاله با ادعای افزایش بی سابقه اعدام ها در ایران از این کمپانی ژاپنی خواسته بود تا فروش این جرثقیل ها به ایران را به دلیل استفاده از آنها در اعدام محکومان در ایران ، متوقف کند.

گفتنی است لابی اسراییلی اتحاد در برابر ایران هسته ای در ماه مه سال جاری نیز برای نخستین بار با صدور بیانیه ای علیه دو شرکت ژاپنی" تا دانو " و " فورو کاوا " که فروشنده جرثقیل به ایران هستند ، از آنها خواسته بود تا معاملات خود با ایران را متوقف کنند.

این لابی با انتشار تصاویری از اعدام های در ملا عام در ایران که از جرثقیل های ساخت این دو کمپانی ژاپنی برای به دار کشیدن محکومان استفاده شده است ، از این کمپانی ها خواسته بود تا روابط خود با ایران را متوقف کنند.

 پیش از این دو کمپانی آمریکایی سازنده جرثقیل " ترکس " و " کتر پیلار " و کمپانی ژاپنی " کوماتسو " بنا به دلایل مشابه اعلام کرده بودند که روابط تجاری خود با ایران را قطع کرده اند.

شایان ذکر است کسانی که در ایران در ملأ عام اعدام شده اند ، عمدتاٌ قاچاقچیان مواد مخدر ، متجاوزین به نوامیس و سارقان مسلح و قاتلان بوده اند.
لابی اسرائیلی در حالی به تلاش های خود برای متوقف ساختن فروش جرثقیل به ایران به خاطر اعدام چند جنایتکار ادامه می دهد که حکومت تل آویو همچنان به جنایات ضد بشری خود ادامه می دهد و کسی هم مانع از تسلیح این رژیم نمی شود


نوشته شده در چهارشنبه 90/4/29ساعت 11:46 صبح توسط شاسخین نظرات ( ) |


نوشته شده در سه شنبه 90/4/28ساعت 2:13 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

به علت فقر مالی این دختر بچه روزانه 8 ساعت به همراه پدرش در ساختمان‌های در حال ساخت در نقش یک کارگر ساختمانی فعالیت می‌کند.


[تصویر: hcfjkntz5awcm7eg27cd.jpg]

به نوشته دنیای اقتصاد، پدر این دختر بچه –یگانه – می‌گوید: چون کسی را ندارم مجبورم دخترم را روزانه به سر ساختمان بیاورم که با توجه به اینکه زمان رفت و آمدم به شهر مامازن ? ساعت است به شدت دخترم خسته و اذیت می شود.
نوشته شده در سه شنبه 90/4/28ساعت 1:26 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

این متن بدون شک یکی از بهترین متون موفقیتی است که دریافت کرده ام. امیدوارم که برای شما و من مؤثر واقع شود!دقیقه وقت دارید:

این متن توسط مؤسسه ی آنتونی رابینز برای موفقیت شما فرستاده شده است و تا بحال 10 بار در سرتاسر جهان فرستاده شده است .

 

ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 90/4/28ساعت 12:7 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

کلاغ پیری تکه پنیری دزدید و روی شاخه درختی نشست…

روباه گرسنه ای که از زیر درخت می گذشت، بوی پنیر شنید، به طمع افتاد و رو به کلاغ گفت:

ای وای تو اونجایی!
می دانم صدای معرکه ای داری!
چه شانسی آوردم!
اگر وقتش را داری کمی برای من بخوان …

کلاغ پنیر را کنار خودش روی شاخه گذاشت و گفت:

این حرفهای مسخره را رها کن!
اما چون گرسنه نیستم حاضرم مقداری از پنیرم را به تو بدهم.

روباه گفت:

ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 90/4/28ساعت 11:50 صبح توسط شاسخین نظرات ( ) |

 

مورچه ای در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت

و نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد

ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد

از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد.

دست و پایش لیز می خورد و می افتاد…

 

هوس عسل، او را به صدا درآورد و فریاد زد:

ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 90/4/28ساعت 11:45 صبح توسط شاسخین نظرات ( ) |

دهقان پیر
دهقان پیر، با ناله می گفت:ارباب! آخر درد من یکی دو تا نیست، با وجود اینهمه بدبختی، نمیدانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم دخترم را چپ آفریده است؟! دخترم همه چیز را دو تا می بیند!
ارباب پرخاش کرد که بدبخت!چهل سالست نان مرا زهر مار میکنی! مگر کور بودی ندیدی که چشم دختر من هم چپ است؟!
گفت چرا ارباب دیدم..اما..چیزی که هست، دختر شما همه ی …این خوشبختی ها را دوتا می بیند…ولی دختر من اینهمه بدبختی ها را…

ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 90/4/28ساعت 11:37 صبح توسط شاسخین نظرات ( ) |

 در روزگاری کهن پیرمردی روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت .روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند:
عجب شانس بدی آوردی که اسب فرار کرد!

روستا زاده پیر در جواب گفت: از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام؟ و همسایه ها با تعجب گفتند؟ خب معلومه که این از بد شانسی است! هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت همراه بیست اسب دیگر به خانه برگشت.
پیرمرد بار دیگر گفت: از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام؟
فردای آنروز پسر پیرمرد حین سواری در میان اسبهای وحشی زمین خورد و پایش شکست.
همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی.

کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام؟
چند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خوب معلومه که از بد شانسی تو بوده پیرمرد کودن!

چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدن و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمین دور دستی با خود بردند. پسر کشاورزپیر بخاطر پای شکسته اش از اعزام معاف شد.
همسایه ها برای تبریک به خانه پیرمرد آمدند:

(( عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد و کشاورز پیر گفت: (( از کجا میدانید که ….؟ ))


نوشته شده در سه شنبه 90/4/28ساعت 10:50 صبح توسط شاسخین نظرات ( ) |

دیشب یهو دلم کودتا کرد !تو رو میخواست لامصصب ...دیدم دوره ی دموکراسی گذشته، سرکوبش کردم

------

همینــــجا هســـتم !من جـــایی نرفتـــم ..جــــایی برای من نبود ...گوشـــه‌ای از خـــودم نشستــه‌ام !!

------

آخــــــرین لبخنـــــــــدم راپشــــــــت ِ ســــــرت پاشــــــــیدم ...میدانســـــــــتم ,...بر نـــــمی گردی

------

دلم یه لحظه میخواد که یکی بپرسه چطوری ؟ بگم : خوبم
بغلم کنه و بگه دروغ بسه... بگو چی شده ؟؟

------

آیا تو هم در این لحظه به من فکر میکنی؟
آیا تو هم در این لحظه از خودت میپرسی: آیا تو هم در این لحظه به من فکر میکنی؟......

------

 اگر می خواهی دروغ نشنوی،اصراری برای شنیدن حقیقت نکن

 

 

 


نوشته شده در شنبه 90/4/25ساعت 5:5 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |


یاد دارم در غروبی سرد سرد...می گذشت از کوچه ما دوره گرد

داد میزد کهنه قالی میخرم ...دسته دوم جنس عالی میخرم

کاسه و ظرف سفالی میخرم ...گر نداری کوزه خالی میخرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست...عاقبت آهی کشید بغضش شکست

اول ماه است نان در سفره نیست...ای خدا شکرت ولی این زندگیست

بوی نان تازه هوشش برده بود...اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون پرید... گفت آقا سفره خالی میخری؟؟؟


نوشته شده در جمعه 90/4/24ساعت 7:52 عصر توسط شاسخین نظرات ( ) |

   1   2   3      >

قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت